Etemad
#20 Posted: 9 Mar 2024 13:20
Etemad
بعد از این تجاوز که به منیر میشه تازه عقده های خواهر شوهرش گل میکنه شروع میکنه به عقده گشایی خودش برجستگی های انچنانی نداشته نه سینه ها نه باسن خوشفرمی نداشته حمله میکنه به منیر که تو شوهرمو از راه بدر کردی مارد شوهر منیرم همینطوری تازه مینر میفهمه عداوت اینا تا چه حد هست
صاحب یه پسر میشه
از اونجایی که حس مادرانه خیلی قدرت منده با تمام ایراداتی که شوهرش داشت سعی میکنه عاشقش بشه ایراد نمیگرفته هر کاری فکر میکرده علاقه شوهرشو زیاد میکنه انجام میداده هرمدل سکسی که شوهرش میخواسته مخالفت نمیکرده
درحالی که از همون اول هیچ لذتی از لحاظ جنسی نمیبرده یه شب هایی از شدت ناراحتی که چرا شوهرش هیچ توجه نمیکنه که زنم هم ارضا کنم گریش میگرفت
بعد خوابیدن شوهرش خودارضایی میکردم
فکر میکرد مریضه که واژن راه رحم لیز نمیشه
اینو اونشب که من تحریکش کردم بعد دوسال طلاق فهمیده بود که سالمه چون اونشب زیرش خیس شده بود ازبس زیاد بوده
بهم گفت من تاحالا اینقدر تحریک نشده بودم
من درادامه علاقه اینو دیدم نارحتی از اینکه نتونستم برم پیشش و چند اتفاق دیگه که یکیش همین تحریک شدنش در این حد
فهمیدم این منو تور کرده نه من اینو
این با مشخصات من یکیو میخواسته
و چقدر هم پیگیری میکنه از من همه چیو
زنگ میزدم یا اون زنگ میزد ساعتها حرف میزدم
درمورد همه چی
و چقدر هم روشن بود
خیلی دکتر رفته بود بابت اذیتی که روحی و روانی شده بود هم شوهره هم خانوادش
ادم بسیار مهربانی بود مامانش و خواهرش یکم مشکل داشتند رماتیسم
این تمام کارای خونه مامان و میکرد و اینم بگم همه شبها هم خواهرش هم برادرش هم خودش خونه پدر جمع میشدند شام
چون خودش با دادشش که خونه پدر بودند خواهر هم هرشب میامد پیششون باباهه گفته بود میخوای طبقه هم کف رو تکمیل کنم بیای اینجا خواهر غرورش نمیزاشت
برای خواهره هم پدره شوهر انتخاب کرده بود اونم راضی نبود انچنان که باید
برای برادره هم زن انتخاب کرده بود یکی دیگه رو میخواستم
پدره اجازه نداده نهایتا یه دختر خودش انتخاب کرده بود
منیر میگفت دختر عالیه ولی معلومه دل دادشم باهاش صدرصدی نیست
یه جورایی پدره تمام زندگی فرزندان رو خراب کرده بود
با خود خواهی تمام و هیچ کس جرائت نمیکرد هنوز هم چیزی بگه تنها خواهر بزرگتر با شوخی یه چیزایی میپراند
پدره چندسالی جبهه بوده مجروح شده بود
کارای برقی پیمانکاری میکرد
بغل خونه یه ملک هم خریده بود زمین دورش دیوار کشی توش یجا مسقف که انبار مصالح مورد نیاز کار دپو میشد
این اواخر معتقد بود که جنگ میشه رفته چند تا بز و گوسفند گرفته یه جورایی میخواد پناهگاه درست کنه
پیش بینی میکنه جنگی در راهه
خریدهای عمده هم دخترا هم پسرش و هم خونه خودشو همه رو باباهه انجام میده یعنی میره یه شقه گوشت میگیره
سبزی همینطور
حبوبات همینطور
مشهد مد شده بود کرونا میگرفتن میگفتن شیره خوبش میکنه منیره که گرفته بود باباهه
رفت براش یذره پیدا کرد که دودش کنه که خوب بشه
دادشته یه جور بلدم نبود گرفته بود دوسه دود کشیده بود
میگفتم دیگه معتاد شدی نمیخوامت
اینقدر مغرور بود هیچ وقت نگفت بیا پیشم
میدونم چقدر دلش میخواست
تو همین وضعیت ماهی یکی دوتا خواستگار هم میامد براش
علتش باز پدره بود
میخواست حرف پشت منیر نباشه
منیر باشگاه میرفت حسابی رو فرم بود از ترس پدره هم چادرسرمیکرد همیشه
چقدر چادر زیباش میکرد یعنی من دوس داشتم
نه که دلم بخواد چادر سر کنه
همش بهم میگفت خیابان چطوری بامن راه میری
من فکم میفتاد میگفتم دست در دستت
تعجب میکرد ذوق میکرد چنان زیاد یعنی خجالت نمیکشی عه چرا خجالت بکشم این چه حرفیه
نگو شوهره با این راه نرفته اصلا تو خیابان
میگفته مرد که زنشو بغل خودش راه نمیندازه راه بره
این ادم یه عالمه از این مسخره بازی ها داشته
نمیزاشته به آلتش دست بزنه
به تخماش نمیزاشته دستش بخوره
بعد اینکه ارضا میکردی خودشو لباسشو میپوشیده پشت میکرده به منیر میخوابیده به سینه های زنش میگفته مثل سینه گاوه خیلی بزرگه
زنه رو مداوم کنترل میکرده کجایی کجا رفتی با کی حرف زدی
در عین حالم انگار با دخترا و زنای دیگری رابطه داشته
هیچ محبتی نمیکرده به زنش انگار به اون هم تحمیل شده بوده این ازدواج
توضیحاتی که میده منیر به نظرم هربار که میخواسته با زنش بخوابه تجاوز میکرده چون هیچ کارش باب میل زنش نبوده
این کارا طی ده سال یعنی از چهارده پانزده سالگی تا بیست بیست و یک نامزدی و سه چهار سال زندگی مشترک نتونسته و یا نخواسته حتی یکبار زنشو ارضا کنه
منیر بچه سال یعنی ده سالگی سینه های درشتی داشته
هشت نه سالگی هم عموش سواستفاده جنسی میکرده ازش
خلوت گیرمیاورده منیرو شروع میکرده به مالیدن سینه هاش و باسنش
یه مدل تحت حفاظت هم بزرگش کرده بودن
یا پدر یا مادر موقع رفت و برگشت مدرسه پیشش بوده
میگفت تنها نمیتونستم برگردم میترسیدم کلاس چهارم سینه ها دیگه ۶۵ شده بوده
گفتم که من دیدنی سینه هاش ۹۰ بود ولی نود عالی اصلا شل نبود بعد شیر دادن بسته بود و همون مدل دخترانه مونده بود
فقط از نوک سینه ها میفهمیدی شیر داده
وگرنه از شکلش عین سینه دخترا بود
پدره هم برا همین ۱۵ یا ۱۴ سالگی اینو شوهرش داده چون سینه هاش و هیکلش درشت و کامل شده بود
اینم فقط عذاب آورشده چون برا پسره هم تحمیلی بوده
یکم هم پسره وسواس تمیزی داشته مشکلات دیگه هم داشته
نهایتا به طلاق میکشه
کار هم مستمر نمیکرده منیر این چندسال زندگی مشترک خیلی هم کم بود مالی تحمل کرده از انجا که غرور زیادی داره نذاشته خانواده بفهمن اگه هم فهمیدن اجازه کمک نداده
خودش کمبود را به جان خریده اما هرگز اجازه کمک نداده
شوهره چند ماه کار میکرد چند ماه بیکار میمانده
همیشه همین منوال بوده تقصیر زیادم نداشته
بیست سال اخه سنی نیست که زن هم بهش بدن طبیعی هست نتونه بچرخونه
مهرو بخشیده بود تا طلاق بده و داده بود
و هفته ای یک رور میامد پسرشو میبرد پارک
اونجام کلی هله هوله میخرید بچه هم دوسش داشت
اینم منیرو اذیت میکرد البته اشتباه میکرد دیگه
یه روز زنگ زد بهم گفت بابام میگه باید رجوع کنی به شوهرت
چی
اره هرچه من گفتم مخالفت کن بایست مقابل پدرت
جرائت نکرد
و بلخره رجوع کرد
اما پدره بهش گفته بود این اسمش فقط روی تو باشه نه خرج میخواهم بده نه جرائت میکنه بهت چیزی بگه همینجا خونه ما زندگی میکنید
بخاطر حرف مردم
بیچاره منیر و مجبور کرد به زور رجوع کنه به شوهر قبلی خودش
خیلی نارحت بود ماتم گرفته بود و منیر توی روزی که قبل رجوع بهش گفته بود حق نداری بهم دست بزنی من دیگه باتو زن شوهر نمیشم پدرم منو مجبور کرده
حتی منیر و من کلی برسی کردیم آیا با یه بچه میتونه بره بیرون خونه بگیره
هرچه حساب کتاب کردیم دیدیم نمیشه
مهمترین موضوع هم خانوادش بودن میگفت اگه این کارو بکنم نمیزاره کسی بیاد پیشم مادرم خواهر برادرم
و من میمیرم بدون اینا چون کار میکرد وسایل خانه هم داشت میتونست خرج خونه رو دربیاره
ولی نمیتونست ندیدن خانواده رو تحمل کنه
پدره مجبورش کرد رجوع کنه قبل جاری کردن خطبه عقد شرط کرده بود حق نداری بهم دست بزنی فقط بخاطر پسرمون باهم زندگی میکنیم
یارو قبول کرده بود منیر یدستی زده بود که اگه شرط هامو نپذیری من قبول نمیکنم
پدره هم جالبه به شوهر منیر گفته بود شرط های منیر رو بشنو رضایتش رو جلب کن از یکطرف منیر رو مجبور کرده بود از طرف دیگه پسره رو میخواست بده زیر بلیط منیر
پسره همه شروط منیر رو میپذیره خطبه عقد رو عاقد میخواند درضمن حق طلاق رو هم میدن به منیر
و شرط پدره این بوده بیای خونه من طبقه آخر با منیر و پسرش زندگی کنی
و پسره میپذیره
فقط بابای پسره آمده بوده دفتر خانه انگار مادره هم مخالف بوده
داداش و خواهر پسره هم جرائت نکردن بیان
به این ترتیب شب با چمدان لباس هاش میاد خونه منیر
کار هم جزو شروط بوده که نباید بیکار بگرده
صبح منیر صبحانه میده بهش راهی کارش میمنه
اینو بگم تربیت منیر طوری بود اصلا نمیتونست بی احترامی کنه
حتی الان که همه جوره میتونست رفتار کنه مطلقا بی احترامی نمیکرد
همیشه احترام میگذاشت و سروقت نهار شام صبحانه
تازه زنگ میزد ظهر کنترلش میکرد که کجایی چیکار میکنی
و منیر هم جالبه جواب میداد و این اجازه رو بهش میداد کنترلش کنه چون میتونست اجازه نده
بهش گفتم این کارو نکن این کار اونو جرائت میده بهش بزنه زیر قولها و شرط هایی که تو گذاشتی رو رعایت نکنه
درهرصورت تربیتش و روحیاتش طوری بود نتوانست
اینم بگم تحکم پذیر بود و فانتزی اسلیو هم داشت
دوس داشت باهم من مستر باشم اون اسلیو
کتک بزنمش
حین رابطه
یه فانتزی وحشتناک هم داشت
حامله اش کنم و بزنم بچه بیفته
تو دلم از این فانتزی میترسیدم
ولی چیزی نگفتم چون نمیخواستم عملی کنمش که
تنها بعد رجوع کردنش یه موقع های نمیشد صحبت کنیم تلفنی
حرفهای همو خیلی خوب میفهمیدیم
بعد رجوع کرونای دوم رو گرفت
بعد خوب شدن میگفت سر درد عجیبی دارم
یکم خوب شد
بعد دوسه هفته یبار بهم پیام داد بدجور سردرد دارم
گفتم برو دکتر
رفت دکتر دوشب بستری شد
چکاپ کامل شد مغزش یه مشکل داشت
ولی بهش نگفته بودن
انگار از روی عکس ها و آزمایشات دکتر مغز و اعصاب تشخیص سرطان مغز رو داده
😯😯😯😯😯😯😯
اما هیچ کس اینو به منیر نگفت
و در خفا تمام دارایی های که میشد را جمع میکردن که منیر را عمل کنند و منیر را رفتنی میدونن دیگه کی میتونه از سرطان مغز رها بشه
البته امیدوار هستند
امید را ازدست ندادن اما خب نام سرطان چقدر ترسناکه
مگه میشه خدایا سرطان میشه منیر زنده بمونه
البته منیر نمیدانست
منم خب نمیدانستم
تمام مدت سعی میکردم منیرو کاری کنم اینقدر از باباش ناراحت نباشه چون باباش به خیال خودش خب خوشبختی منیرو میخواست نیت بد که نداشت