انجمن سکسی تک پورن
 
 ?
→ Advertisement ←

دوستیابی
  
دوستیابی

صیغه از کرج


صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2


کاربر

Etemad
ادامه قسمت قبل
من همش درخواست کتاب میدادم و چون بازداشتگاه حفاظت ارتش کسی منو نمیشناخت یک روز یک بازرس از من پرسید اینجا چیکار میکنی
منم همه داستان رو تعریف کردم گفت من هرکاری از دستم برمیاد انجام میدم که بری پیش قاضی و محاکمه بشی بلاتکلیف نمانی
پرونده منو فرستاد دادسرای نظامی
منو شش ماه دیگه اونجا نگه داشتن توی یک اطاق کوچیک
خیلی از وقتها فکر میکردم میخوان من اینجا بمیرم
بعد از اینکه یکسال شد منو فرستادن پیش قاضی
قاضی بسبار آدم خوبی بود تمام داستان رو براش تعریف کردم
دادستان و بازپرس ها دشمنم بودن انگار ولی قاضی کاملا انسان درستی بود و میدید من جرم انچنانی مرتکب نشدم ولی بازپرس و دادستان که مرتبط بودن با فرماندهان من
اتهام جاسوسی بهم وارد کردم
  
→ Advertisement ←
→ Advertisement ←
→ Advertisement ←

کاربر

Etemad
بهم اتهام جاسوسی زدند علت این اتهام این بود که آقایان توی اون محله دوسلدورف رفته بودند حالا این موضوع توی دادگاه داشت مطرح میشد دیگه
منو از بازداشتگاه ارتش منتقل کردم بازداشتگاه نیروی انتظامی
اونجا میرفتم دادگاه با قاضی صحبت میکردم بازپرس هم که طبق نظر رئیسان من کیفر خواست رو تکمیل کرده بود منو متهم کرده بود به جاسوسی
ولی هیچ مدرکی برای جاسوسی نبود درواقع من فقط جرمم این بود رفته بودم درخواست پناهندگی داده بودم
این خب خودش جرمه ولی میگن برای یک دستمال قیصریه رو آتیش میزنن میخواستن منو بکشن چون تنوانستن جاسوس کردند
یبار بازجو منو برد توی یک میدان انگار ولم کرد میخواستن انگار من فرار کنم منم که اصلا تو این فازا نبودم بنابراین کاری نکردم
اینا بعد اومدن دست بند بهم زدن انگار که مثلا یادشون رفته
من اینا رو نفهمیدم چیکار میکنم
بعد ها اعمال اینا رو کنار هم گذاشتم فهمیدن اینا منو ول کردن من فرار کنم بعد تو تعقیب و گریز منو بکشن بعدم به قاضی بگن حین آوردن به دادگاه فرار کرد چه میدونم چون جاسوس بود وارد بود دستبند هم باز کنه بعد تو تعقیب کشته شد
این رو بگم قاضی پرونده من انسان بسیار وارسته ای بود حرفهامو قبول کرد و تمام جلسات دادگاه باز پرس بازجو و رئیسان منو به چالش کشید
ولی نهایتا بهم دوسال زندان داد و اینم به این دلیل بود که من ۲۱ ماه بازداشت بودم بهم گفت سه ماه دیگه آزاد میشی
بعد حکم قاضی منو منتقل کردن زندان
زندان جای بسیار راحتی بود
انگار در حد آزادی بود زندانی داخل تهران
مخصوص نظامیان نمیتونم بگم کجاست
خلاصه سه ماه تمام شد و من منتظر آزادی بودم اما حکمی بهم نشون دادن که پانزده سال زندان محکوم شده بودم
منو از زندان تهران منتقل کردن به زندانی در کرج
اینم بگم تو زندان هم تهران هم بعد که رفتم کرج
بهم میگفتن جاسوس
من لیسانس کامپیوتر
افسر نیروی انتظامی
پانزده سال سابقه
حالا به دروغ محکوم شده بودم به جاسوسی ملت هم بهم میگفتن جاسوس
اما همه اینا در مقابل بازداشتگاه ها که تک و تنها مونده بودم توش واقعا چیزی نبود
تو زندان انگار من آزاد شده بودم
مادرم ملاقاتم می آمد خواهرم دوستانی پیدا کردم تو هردو زندان
بهشون اصل موضوع رو گفتم و بلخره میدونستم میتونم بهتر از خودم دفاع کنم
شروع کردم به نوشتن تمام اتفاقات که برام افتاده بود
تو بازداشتگاه ها بهم کاغذ و قلم نمیدادن
توی زندان تونستم قلم و دفتر بگیرم خطم هم خوب بود همه موضوع رو نوشتم به رئیس زندان هم کرج هم تهران دادم
امام جماعت هرد زندان
به هرکسی که ذره ای فکر میکردم میتونه حرف منو به جایی برسونه میدادم
اینم بگم زندان نظامیان هم آدمهایی بودند که اگه میتوانستم قانع کنمشون میتوانستند حرفم رو به گوش کسانی که میباید برسانم
من بخاطر اون محله دوسلدورف بدبخت شده بودم یا بخاطر نبود همچین جایی تو ایران
یعنی اگه من تا ۳۶ سالگی میدونستم میتوانستم پاتنر جنسی داشته باشم
این سنت های دست و پاگیر نبود و یا من نادیده میگرفتم و ازدواج سفید میکردم البته اینو بگم من به شدت ادم مذهبی بودم خودم توان این کارو نداشتم ولی میتوانستم بنابه همین مذهب موقت ازدواج کنم و حلال
  
صفحه  صفحه 2 از 2:  « پیشین  1  2 

جواب شما روی این آیکون کلیک کنید تا به پستی که نقل قول کردید برگردید

 ?