Etemad
#12 Posted: 8 Mar 2024 13:17
بهم اتهام جاسوسی زدند علت این اتهام این بود که آقایان توی اون محله دوسلدورف رفته بودند حالا این موضوع توی دادگاه داشت مطرح میشد دیگه
منو از بازداشتگاه ارتش منتقل کردم بازداشتگاه نیروی انتظامی
اونجا میرفتم دادگاه با قاضی صحبت میکردم بازپرس هم که طبق نظر رئیسان من کیفر خواست رو تکمیل کرده بود منو متهم کرده بود به جاسوسی
ولی هیچ مدرکی برای جاسوسی نبود درواقع من فقط جرمم این بود رفته بودم درخواست پناهندگی داده بودم
این خب خودش جرمه ولی میگن برای یک دستمال قیصریه رو آتیش میزنن میخواستن منو بکشن چون تنوانستن جاسوس کردند
یبار بازجو منو برد توی یک میدان انگار ولم کرد میخواستن انگار من فرار کنم منم که اصلا تو این فازا نبودم بنابراین کاری نکردم
اینا بعد اومدن دست بند بهم زدن انگار که مثلا یادشون رفته
من اینا رو نفهمیدم چیکار میکنم
بعد ها اعمال اینا رو کنار هم گذاشتم فهمیدن اینا منو ول کردن من فرار کنم بعد تو تعقیب و گریز منو بکشن بعدم به قاضی بگن حین آوردن به دادگاه فرار کرد چه میدونم چون جاسوس بود وارد بود دستبند هم باز کنه بعد تو تعقیب کشته شد
این رو بگم قاضی پرونده من انسان بسیار وارسته ای بود حرفهامو قبول کرد و تمام جلسات دادگاه باز پرس بازجو و رئیسان منو به چالش کشید
ولی نهایتا بهم دوسال زندان داد و اینم به این دلیل بود که من ۲۱ ماه بازداشت بودم بهم گفت سه ماه دیگه آزاد میشی
بعد حکم قاضی منو منتقل کردن زندان
زندان جای بسیار راحتی بود
انگار در حد آزادی بود زندانی داخل تهران
مخصوص نظامیان نمیتونم بگم کجاست
خلاصه سه ماه تمام شد و من منتظر آزادی بودم اما حکمی بهم نشون دادن که پانزده سال زندان محکوم شده بودم
منو از زندان تهران منتقل کردن به زندانی در کرج
اینم بگم تو زندان هم تهران هم بعد که رفتم کرج
بهم میگفتن جاسوس
من لیسانس کامپیوتر
افسر نیروی انتظامی
پانزده سال سابقه
حالا به دروغ محکوم شده بودم به جاسوسی ملت هم بهم میگفتن جاسوس
اما همه اینا در مقابل بازداشتگاه ها که تک و تنها مونده بودم توش واقعا چیزی نبود
تو زندان انگار من آزاد شده بودم
مادرم ملاقاتم می آمد خواهرم دوستانی پیدا کردم تو هردو زندان
بهشون اصل موضوع رو گفتم و بلخره میدونستم میتونم بهتر از خودم دفاع کنم
شروع کردم به نوشتن تمام اتفاقات که برام افتاده بود
تو بازداشتگاه ها بهم کاغذ و قلم نمیدادن
توی زندان تونستم قلم و دفتر بگیرم خطم هم خوب بود همه موضوع رو نوشتم به رئیس زندان هم کرج هم تهران دادم
امام جماعت هرد زندان
به هرکسی که ذره ای فکر میکردم میتونه حرف منو به جایی برسونه میدادم
اینم بگم زندان نظامیان هم آدمهایی بودند که اگه میتوانستم قانع کنمشون میتوانستند حرفم رو به گوش کسانی که میباید برسانم
من بخاطر اون محله دوسلدورف بدبخت شده بودم یا بخاطر نبود همچین جایی تو ایران
یعنی اگه من تا ۳۶ سالگی میدونستم میتوانستم پاتنر جنسی داشته باشم
این سنت های دست و پاگیر نبود و یا من نادیده میگرفتم و ازدواج سفید میکردم البته اینو بگم من به شدت ادم مذهبی بودم خودم توان این کارو نداشتم ولی میتوانستم بنابه همین مذهب موقت ازدواج کنم و حلال